عذاب وجدان از قتلی که رخ نداده بود| سارقان سریالی تصور می کردند که قاتل هستند
همشهری آنلاین؛ حوادث: اوایل دی ماه امسال مردی که کارش جمع کردن ضایعات بود، به جست و جو در سطل زباله ای که در یکی از منطقه های جنوب شرق تهران بود پرداخت. او ناگهان در لابه لای زباله ها، چشمش به یک گونی افتاد. به تصور اینکه داخل گونی ضایعات است، به سختی گونی سنگین را با برگرداندن سطل زباله، برداشت. اما به محض اینکه گونی را باز کرد، با یک مردی مواجه شد که سرتا پایش خون آلود و دست و پایش با طنابی بسته شده بود. مرد ضایعات جمع کن، وحشت کرد و فورا به پلیس زنگ زد تا گزارش یک قتل را مخابره کند.
معجزه
وقتی ماموران پلیس در محل حادثه حاضر شدند، تحقیقات خود را آغاز کردند. مردی که داخل گونی بود، نفس می کشید و قلبش می تپید. او زنده بود و فورا برای انجام اقدامات درمانی به بیمارستان انتقال یافت. او اما به دلیل شدت ضرباتی که به سرش وارد شده بود، به کما رفت و پزشکان می گفتند چون زمان زیادی داخل گونی بوده و ضربه هایی هم که به سرش وارد شده، شدید بوده، امکان زنده ماندنش خیلی کم است. با این حال معجزه ای رخ داد و او پس از گذشت دو هفته از کما بیرون آمد و به زندگی بازگشت اما هنو مشخص نبود که چه بلایی بر سرش آمده است. پلیس باید منتظر می ماند تا او هوشیاری اش را کاملا به دست آورد. از سوی دیگر تحقیقات برای به دست آمدن هویت وی ادامه داشت.
من شاهد یک جنایت بودم
زنی جوان مقابل افسر پلیس نشسته و راز جنایتی را فاش کرد. او گفت: من شاهد یک جنایت بودم واز آن شب، مدام کابوس های وحشتناک می بینم. وی ادامه داد: یکی از آشنایانم به نام فرزان از من خواست تا با او به مغازه ای در تهران برویم. می خواست خرید کند اما بعد متوجه شدم که قصد خفت گیری دارد. او می خواست از مرد مغازه دار سرقت کند اما او مقاومت کرد. فرزان نیز با میله ضرباتی به سر مرد مغازه دار زد که او خون آلود روی زمین افتاد. من وحشت کرده بودم و فرزان دو دستی بر سرش کوبید و گفت، مرد مغازه دار نفس نمی کشد و جان باخته است. او مرتکب جنایت شده بود و گریه می کرد. با این حال هر دو ترسیده بودیم که مبادا در آن وقت شب مشتری برسد و دستمان رو شود. چون آخر وقت بود، فرزان کرکره مغازه را پایین کشید و چراغ ها را خاموش کرد. سپس دست و پای مرد مغازه دار را بست و او را داخل گونی قرار داد. حتی با طناب، گونی را گره زد. سپس منتظر ماندیم تا نیمه های شب شود و بعد جسد مرد مغازه دار را از مغازه خارج کرده و داخل سطل زباله ای در جنوب شرق تهران انداختیم. وی ادامه داد: در این مدت هم من به شدت عذاب وجدان داشتم هم مهران. هردو شب ها کابوس طناب دار می دیدیم. امروز صبح تصمیم گرفتم راهی اداره پلیس شوم و راز قتلی که مرتکب شده ایم را فاش کنم تا خانواده اش از نگرانی خارج شوند.
دستگیری
زن جوان پس از افشای این حقایق، توسط پلیس بازداشت شد. از سوی دیگر بازپرس جنایی دستور تحقیقات بیشتر و بازداشت فرزان همدست وی را صادر کرد. در ادامه فرزان نیز دستگیر و مشخص شد که مرد مغازه دار همان فردی است که داخل گونی در سطل زباله ای توسط ضایعات جمع کن پیدا شده بود. او اما زنده مانده بود و ماموران بالای سر او رفتند تا به تحقیق از وی بپردازند. از سوی دیگر مشخص شد که خانواده اش گزارش ناپدید شدن وی را اعلام کرده بودند. مرد مغازه دار گفت: من مغازه سوپرمارکت دارم و آخرشب می خواستم مغازه ام را تعطیل کنم که ناگهان در باز شد و زن و مردی وارد شدند. آنها پس از آنکه خرید کردند به مقابل صندوق آمدند تا حساب و کتاب کنند. ناگهان مرد جوان به بهانه اینکه من به همسرش بد نگاه کرده ام، دعوا راه انداخت و بعد با میله بر سرم کوبید که من دیگر چیزی متوجه نشدم. چشمانم را که باز کردم در بیمارستان بودم و فهمیدم چه بلایی بر سرم آمده و زنده ماندنم نیز معجزه بوده است. وی ادامه داد: سارقان حتی فیلم دوربین های مداربسته مغازه ام را به سرقت برده اند. علاوه بر این، اجناس زیادی از مغازه ام به همراه پول، گردنبند و دستبند طلایم را دزدیده اند.
اعتراف
زن و مرد سارق در بازجویی ها به سرقت های سریالی از مغازه داران اعتراف کردند و انگیزه خود را به دست آوردن پول دانستند. آنها با قرار قانونی بازداشت شده اند و تحقیقات تکمیلی از آنها ادامه دارد.
خوش شانسی
زن جوان از روزی که معتاد به شیشه شده، پایش به دنیای سارقان کشیده شده است. او با وجود اینکه مرتکب سرقت های سریالی شده اما زنده ماندن مرد مغازه دار را خوش شانسی می داند. چون تمام این مدت کابوس می دیده و از شدت عذاب وجدان حتی تصمیم به خودکشی گرفته بود.
در ابتدا بگو با همدستت چه نسبتی داری؟
با فرزان در پاتوق خلافکاران و مواد فروشان آشنا شدم. او خیلی به من کمک کرد در روزهای تاریک زندگیم. چون شوهرم جیب بر حرفه ای بود و پس از دستگیری به او حبس طولانی دادند. من هم غیابی طلاق گرفتم اما جای مشخصی برای زندگی نداشتم. از سوی دیگر همسرم مرا معتاد به شیشه کرده بود و من ناچار بودم خرج مواد هم تامین کنم. فرزان هم مواد می فروخت که با او آشنا شدم. او به من جای خواب داد تا اینکه مدتی بعد نقشه سرقت کشید و من هم به خاطر پول ناچار شدم با او همکاری کنم.
از شیوه وشگرد سرقت هایتان بگو؟
من و فرزان در آخر شب، مثلا نزدیک به ۱۲ شب، به عنوان مشتری وارد مغازه ها می شدیم و فرزان با دعوای صوری و ضرب و شتم مغازه دارها، دست به سرقت مواد خوراکی، پول و طلاهای مغازه دار ها می زد.
وقتی شنیدید که مرتکب قتل نشده اید، چه احساسی داشتید؟
با خودم گفتم اگر در یک جایی از زندگی خوش شانسی آوردم، همینجاست. همینکه طعمه ما که تصور کردیم به قتل رسیده و جسدش را در سطل زباله رها کردیم، زنده است، خوش شانس بودن ما را نشان می دهد.
فقط از مغازه داران سرقت می کردید؟
یک مورد هم خواهر فرزان بود. او گفت خواهرش به تازگی، با تمام سرمایه اش طلا خریده است. یک شب با هم رفتیم خانه خواهرش و طلاهای او را هم به سرقت بردیم.